شاعر : مهدی شریف زاده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : قصیده
بـاری نـدارد عـمـرم، استغـفـاردارد بسکـه گـنـه کـاریام اسـتـمـراردارد من آن خطاکارم فرو رفته درعصیان من آن بـدم که در گُـنه اصـرار دارد
آن روسـیـاهـم که شده مـغـرورِدنـیـا هم صحـبـتی با توبـرایش عـاردارد
بـدبـخـت آنکـه هـیچ درتـوشـهندارد خالی زنیک و از بدی طـوماردارد
درغـفـلتـیم انگار ما را خواب بُـرده خـوشبـخت آنکه دیـدهای بـیـداردارد
خـیلی گـنـهکارم عـیـوبم شدفـراوان خوب است بنـده خـالـقی سـتـار دارد
کاری بهکـارِحـضرتِ حجـت ندارم از لطف او پیـوسـته با من کـاردارد
تعـجـیـل کـن درآمدن این روزها که دنــیـاپــرسـتـی بـیـشـتـر بـازاردارد
آنکه بهمعـنای حـقـیقی منتظرنیست چـه انـتـظـاری آخـرش ازیــاردارد
گرچه بـدم حُـبِّ عـلی در سیـنه دارم دل بـه تـــولّای عــلــی اقـــرار دارد
دستِ گـدایـی ازدرش خـالـینـرفـته شاهیکه بخشیده است هرمقداردارد
بگـذار تا نعـره زنم هـویاعـلی جان چون دم زدن از نـامِ مـولا جار دارد
غـیرِ عـلی شـاهی کجا مـانندِ مـالـک مـقـداد و سـلـمـان، مـیـثـمِ تـمّار دارد
مثلِ عـلی پیدا نخـواهـد شد درعـالـم دنـیـا فـقـط یـک حــیــدرِکــراردارد
حُـبِّ عـلی مارا بهـشتی میکند،پس نوکرکجا ترسی وخوف ازناردارد آسوده خاطرمیرود چون روزِمحشر هـم بـاعـلـی هم فـاطـمـه دیـداردارد
زهـرامـیآیـد قــد خـمــیـده دیـدنِمـا رنگِ کـبودی مـانده دررخساردارد
آتـش کـجـا وخـانـۀ نـامـوسِ حـیــدر خـیـلی شـکـایت ازدرودیـوار دارد
زحـمت نده دیگربه بازوی شکـسـته این سـیـنه زخـمِ تـیـزیِ مسـماردارد
دستت مـغـیـره بـشکـنـد که مـادرِمـا ازبـعـدِ کـوچه چــشـمهـای تـاردارد درکوچهای تنگ و چهل نامردِ جنگی یک زن چـگـونه قـدرتِ پیکـاردارد
جانها فـدای لحـظـهایکه دیـدمـادر رأسِ پـســر جـا در دلِ نـیــزار دارد
یک جـای سـالـم دربـدن بـاقی ندارد جـسـمی که تـیرو نیـزۀ بـسـیاردارد